عمل بابا
عزیزم این روزا سخت گرفتارم با وجود این همه گرفتاری دارم مطالب عقب افتاده مربوط به شاهکارهای جنابعالی رو که توی تقویم ثبت کردم تایپ میکنم تا در وبلاگت بذارم اما مگه تموم میشه قدیمیهاکه گفتن کار امروز رو به فردا مسپار برا همینه دیروزم بابایی به ناچار خودش رفت بیمارستان تا عمل بشه من نتونستم باهاش برم چون مرخصی نمی تونستم بگیرم آخه قرار بود بازرس داشته باشیم اما وقتی فهمیدم بازرسها نمی آن ساعت ١١ مرخصی گرفتم و رسیدم بابایی تازه ٢٠دقیقه بود که رفته بود اتاق عمل عملش ٢ ساعت و نیم طول کشید البته با احتساب زمانیکه توی ریکاوری بود این اندازه شد تو تمام مدت پیش مامان جون بودی وقتی اومدم خونه دیدم ساعت ٤ بعدازظهر وتو توی خواب نازی...
نویسنده :
مامان
13:23